سـایه‌ی سفید



عبارت‌هایی همچون «سلامت» و «بیماری» اغلب معنایی دوگانه دارند.
تب را در نظر بگیرید. تب‌داشتن یعنی شما بیمار و ناسالم‌اید و نمی‌توانید بیشترین کارایی خود را داشته باشید. اما تب همچنین واکنشی سالم به حضور عفونتی باکتریایی در بدن است. اگر تحت چنان شرایطی تب نداشته باشید، واقعاً بیمار خواهید شد. خونریزی هم همین‌طور. خونریزی یعنی در وضعیت ناسالم بودن، اما اگر زخمی داشته باشید و خونریزی نه، نشانه‌ای از یک بیماری جدی‌تر خواهد بود. از لحاظ‌ جسمانی، چیزی وجود دارد به نام راه سالمِ ناسالم‌بودن؛ به‌همین‌ترتیب، از لحاظ احساسی، چیزی وجود دارد به اسم راهِ خوبِ بدبودن. 

خشم همچون تب ارزشمند است: بدون تب مسیر عفونت تا مرگ بسیار کوتاه‌تر خواهد بود. همین استدلال بنیادی درباره‌ی حسرت، همدلی و اندوه نیز به کار می‌آید. آری، این‌ها راه‌هایی برای زخمی‌بودنِ روانی است؛ و خیر، این چیز بدی نیست. وقتی رویین‌تنی ممکن نیست، آسیب‌پذیری می‌تواند شکلی از سلامت باشد.

نفرتْ خشمِ بی‌درد است؛ خشم است بدون آسیب‌پذیری؛ خشم است بدون محبت. همه‌ی ما در جست‌وجوی فضاهای امنی هستیم که در آن‌ها می‌توانیم به نفرت خود اجازه‌ی شکوفایی بدهیم؛ به باغچه‌ی تحقیرمان رسیدگی می‌کنیم و آن را با دیوارهای حق‌به‌جانبی احاطه می‌کنیم. اما موضوع این است که در هر حال، نفرت راه بدی برای بدبودن است. [بخشی از نوشتار ترجمان]

یکی از بهترین نصیحت‌هایی که شنیدم این بود: «کمتر خودت باش».
آن زمان، من مفتون این عقیده بودم که هویتِ -به زعم خود- فیلترنشده‌ام را، ابراز کنم. فکر می‌کردم اگر مردم از من و حرف‌هایم خوششان نمی‌آید مشکل خودشان است، و من فقط باید خودم باشم. تلاش برای اصیل‌بودن، بیش از آنکه سبب ابرازِ یک خود غیرقابل تغییر در من شود، باعث تولید آن شده بود؛ خودی را تولید کرده بود که دیگر نمی‌خواستم باشم.

چرا «خودت باش» این‌قدر توصیه‌ی وحشتناکی است.؟ نخستین مشکلش این است که کاری است غیرممکن: یک خود فراگیر وجود ندارد، یعنی ما از خودهایی گوناگون ساخته شده‌ایم که از خلال خودآزمایی‌ها و تجربه‌هایی بی‌شمار رخ می‌نمایند. مشکل دوم اینجاست که امروزه، در باور عمومی، احساسات و تمایلات را به‌اشتباه خودشناسی تلقی می‌کنند.
برای زن‌ها و دیگر گروه‌های سرکوب‌شده بی‌نهایت دشوارتر است که در جهانی «خودشان باشند» که، در آن، مردان سفیدپوست و نازی‌ها دوره افتاده‌اند تا حقیقت خویش را بیابند. فیلسوفان فمنیست معتقدند که ن مجبور شده‌اند به «دیگریِ» اجتماعی تبدیل شوند؛ لای چرخ تمامی فرآیندهای خودشناسی‌شان چوب گذاشته شده و آن‌ها را به بدن، و نه ذهن، فروکاسته‌اند. 

چه توصیه‌ای از «خودت باش» بهتر است؟ "مرتب از خودتان بپرسید آیا این همان آدمی است که من می‌خواهم باشم؟" و بعد، فقط انجامش بده. فکر می‌کنم این توصیه‌ی خوبی باشد. [بخشی از نوشتار ترجمان]

من دریافتم که دوست داشته شدن، هیچ، اما دوست داشتن همه‌چیز است و هر روز بیش از پیش به این باور می‌رسیدم که آن‌چه زندگی ما را باارزش و شادمانه می‌سازد، چیزی جز احساس‌ها و دریافت‌های ما نیست. هر کجا که بر کره‌ی زمین، چیزی را می‌یافتم که می‌شد آن را خوشبختی نامید، می‌دیدم که از احساس‌ها تشکیل شده است. هر آن‌جا که انسانی از احساساتی قدرتمند بهره‌مند بود و با آن‌ها می‌زیست، هر آن‌جا که آن‌ها را از خود نمی‌راند و خوارشان نمی‌شمرد، بلکه پرورششان می‌داد و از آن‌ها سرخوش بود، خوشبختی، خود را نشان می‌داد. زیبایی نه دارنده‌اش را، بلکه کسی را نیک‌بخت می‌سازد که زیبایی را دوست دارد و می‌تواند ستایشش کند. 

 شادمانی‌های کوچک، هرمان هسه، ترجمه پریسا رضایی و رضا نجفی، نشر مروارید

تا آن‌جا که به یاد می‌آورم، نقش نویسنده را همواره و بیش از هر چیز در یادآوری دانسته‌ام، یعنی به فراموشی نسپردن، پاسداشت گذشته‌ها با واژگان، نوسازی یادبودها با کلام و توصیف مهرآمیز آن‌ها. گرچه بی‌شک در وجود من که نویسنده هستم، کمابیش چیزهایی از نقش آموزگار، پنددهنده و واعظ باقی مانده است که این خود از سنتی کهن و آرمان‌پرستانه سرچشمه می‌گیرد. اما من این امر را بیش‌تر به منزله‌ی پندی برای روح بخشیدن به زندگی و کم‌تر به مفهوم آموزش، مد نظر داشته‌ام. 
تامل یا نگاه به معنای تحقیق یا نقد نیست، تامل چیزی جز عشق نیست، تامل والاترین وضعیت دلخواه روح ماست؛ عشقی به دور از حرص و آز.

شادمانی‌های کوچک، هرمان هسه، ترجمه پریسا رضایی و رضا نجفی، نشر مروارید

جذابیت حکم به اینه که بیشتر وقت‌ها نمی‌تونی از قدرت خالی که توی دستته مطمئن باشی. یه وقت‌هایی روی آس‌ات هم حکم می‌آد و یه وقت‌هایی پنج‌ات می‌شه خالِ زمینه. حکم بازی‌ایه متکی به بخت و مهارت، رو کردن کارت درست توی زمان درست، قانون به‌هنگام بودن. سرنوشت هم همینه؛ توی مکان درست در زمان درست بودن، با همون قاعده‌ی بخت و مهارتِ خوب بازی کردن. 

یک چیزهایی را می‌خواهید، و یک چیزهایی را می‌خواهید که بخواهید! برای مثال من می‌خواهم که سرعت و قدرت مطالبه‌ام باشد، در واقع گمان پیش‌فرضم این است که در پی اینان‌ام. اما به واقع به سمت انعطاف و استقامت می‌روم، یک‌جورهایی خواسته‌های خاموشی‌اند که زیر تمایل کاذب به نیرو و چابکی گم شده‌اند. هنر را می‌خواهم؛ آن هم با جان و دل، حال آن‌که نواختن را می‌خواهم که بخواهم، زیرا اولویت و دلدادگی‌ام جای دیگری‌ست و موسیقی به‌سان قلقلکی شیرین، کنج دلم جامانده. نه می‌توانم خیالِ دورش را کنار بگذارم و نه این‌که مصرانه پی‌اش باشم. فقط می‌خواهم که بخواهمش. 

مشخصۀ زندگی مُدرن آن است که همیشه سر خط باشی، همواره بکوشی حداکثر تجربۀ ممکن را در حداقل زمان ممکن بگنجانی. کتاب جدید فیلسوف دانمارکی سِوِند برینکمن، لذت دست کشیدن، توصیۀ مفیدی دارد: دست بکش. سعی نکن همه‌کار بکنی و عوضش کارهای کمتری بکن. در حقیقت، گاهی بهتر است که عقب بمانی، که از همانجا که هستی لذت ببری.

• باید از زاویۀ فرهنگ مصرف‌زده به این مخمصه نگاه کنیم، فرهنگی که خودمان برای خودمان ساخته‌ایم. فرهنگمان نیازمند آن است که مُدام بیشتر بخواهیم، مُدام بیشتر بخریم و مُدام کارهای بیشتری بکنیم. و همیشه احساس کن نیاز داری کارهایت را متفاوت یا بهتر انجام بدهی.

• دست‌کشیدن دقیقاً چه لذتی دارد؟ با کارهای کمتری کردن چه چیزی عایدمان می‌شود؟
شانس آن را پیدا می‌کنیم که درگیر فعالیت‌ها و تجربه‌هایی شویم که عمق و معنای وجودی بیشتری دارند. اگر با این ذهنیت زندگی کنیم که چیزی از دستمان خواهد رفت، مُدام نگران خواهیم بود که شاید چیز بهتری در انتظارمان باشد و ناچار باید از آنچه اکنون می‌کنیم بگذریم تا چیزی بهتر و بیشتر به چنگمان بیاید. ولی اگر یگانه دلیل زندگی‌مان آن باشد که چیزهای بیشتری را تجربه کنیم، چشم بر این واقعیت بسته‌ایم که برخی چیزها بالذات ارزشمند و معنادارند، فقط ارزش ابزاری ندارند، فقط برای رسیدن به چیز دیگری نیستند، بلکه فی‌نفسه ارزشمندند. وقتی از لذتِ دست‌کشیدن حرف می‌زنم، منظورم حقیقتاً این است.

بااین‌حال، می‌خواهم بگویم: باید تک‌به‌تک مراقب باشیم که در آنچه دامن‌گیرمان می‌شود خودمان را مقصر ندانیم، چون آن چیزها به‌واقع نتیجۀ ماجراهایی در سطوح کلی‌تر و فراگیرترند. ما همگی قربانی فرهنگی هستیم که در آن زندگی می‌کنیم، هر کسی به نوبۀ خود، و لذا تقصیر خودمان نیست که بازتاب وخیم‌ترین جنبه‌های این فرهنگ می‌شویم. ولی قدری آزادی فردی هم داریم. می‌توانیم با مدیریت ذره‌بینی، جزء به جزءِ زندگی و عاداتمان را اداره کنیم. باید روی خودکنترلی بیشتر کار کنیم همان‌طور که در باشگاه روی بدن‌هایمان کار می‌کنیم. باید قدرت مقاومت در برابر این وسوسه‌های مداوم را به دست بیاوریم و پرورش بدهیم. 

• هدف این است: آیینی برای زندگی داشته باشی، عادت‌ها و روتین‌هایی پرورش بدهی که ساده‌تر بتوانی تمرکز کنی و از این همه سروصدای مزاحم و حواس‌پرتی دست بکشی. [برگرفته از این مقاله‌ی ترجمان]

به‌محض‌اینکه اشتیاق خود به فهمیدن -به شگفت‌زده‌شدن، گوش‌سپردن و شاهدبودن- را از دست بدهیم، انسانیت خود را باخته‌ایم. امروز یکی از مهم‌ترین استعدادهای شما، کنجکاوی‌تان است. باید از آن محافظت کنید، زیرا کنجکاوی سرآغاز همدلی است.

فضیلت در واقع نوعی استعداد است. همیشه می‌توان آن را از دست داد یا به دستش آورد. دلیل آنکه جان همۀ ما به یک اندازه می‌ارزد، داشتن همین پتانسیل است.

در مقابل زندگی و دیدگاه‌های دیگران گشوده باشید؛ در مقابل مردم و همچنین شرایطی که درک نمی‌کنید و احتمالاً درک نخواهید کرد. هدف از آن زنده نگاه‌داشتن ارزش‌های اساسی‌ای است که برای تمام جامعه اهمیت دارد. [بخشی از این مقاله‌ی ترجمان]

مارتین سلیگمن: اگر به‌جای اینکه به آدم‌ها سرکوفت بزنیم تا کمبودهایشان را اصلاح کنند، تشویقشان کنیم که نقاط قوت شخصیتشان را پرورش دهند، آنگاه چه خواهد شد؟

• تغییرات اساسی در حوزۀ روان‌شناسی و ایجاد علمی که بهترین کیفیات انسان را بررسی کرده و پرورش می‌دهد؛ علم نقاط قوت، علم فضایل اخلاقی، علم شادی. «روان‌شناسی مثبت‌گرا» نوید نوعی دگرگونی شخصی از طریق قدرت رهایی‌بخش مناسک عبادی را می‌داد، چیزهایی مثلِ شکر نعمت، قدردانی، بخشندگی و مدیتیشن. ایجاد و تقویت شش‌ فضیلت اصلی: دانایی، شجاعت، عدل، انسانیت، اعتدال و تعالی.

• شادی، تنها هدفِ هستی انسان نیست. هدف زندگی به‌زیستی یا شکوفایی است که مؤلفه‌های عینی و بیرونی نظیر رابطه‌ها و دستاوردها را دربرمی‌گیرد. درضمن مسیر شکوفایی از رهگذر کنش اخلاقی می‌گذرد (نه همیشه!) و با به‌کاربستنِ فضایل شش‌گانه به‌دست می‌آید (وما خیر!). این فضایل در تمام سنت‌های بزرگ فکری در جهان نیز، جایگاه والایی دارند. [برداشتی از این مقاله‌ی ترجمان]

بالا آوردن یک مهارت است. و بدا به حال تن‌هایی که فاقد این توانایی‌اند. آدمی باید بلد شود هرآن‌چه که مسموم است را قی کرده و پس دهد؛ حتی اگر شده فکر و ذکر و زندگی را. 

• منفیِ یکِ سینوس را شاید بتوان به تعویق انداخت اما، از آن گریزی نیست. 

May it be an evening star, Shines down upon you, May it be when darkness falls, Your heart will be true, You walk a lonely road, Oh, how far you are from home.

Mornië utúlië (darkness has come), Believe and you will find your way, Mornië alantië (darkness has fallen), A promise lives within you now. 

May it be the shadows call, Will fly away, May it be your journey on, To light the day, When the night is overcome, You may rise to find the sun. 

Mornië utúlië (darkness has come), Believe and you will find your way, Mornië alantië (darkness has fallen), A promise lives within you now. A promise lives within you now.

Enya - May it be

حرف زدن از احساساتمون کار ساده‌ای نیست، چیزیه که این‌روزا یه مهارت می‌دونن‌اش، چیزی که نیاز به تمرین داره، باید بلدِ ابراز و اظهار احساس و افکارت بشی. در نهایت همه‌ی ما بدون نقاب‌هامون قطعا واقعی‌تر خواهیم بود. بدون سرکوب کردن عواطف و پنهان شدن پشت صورتک‌های قلابی‌ای که دورن از خود واقعی و خود درونی‌مون. این فیلم الهامی از داستانی واقعیه، و حرف و پیامش هم حقیقی و دلنشین: گفت‌وگو، تعامل و پیدا کردن بهترین راه برای ابراز خویش. 

A Beautiful Day in the Neighborhood - 2019 ‧ Drama ‧ 1h 49m - IMDb: 7.4/10 | فیلم‌بازی

داستان از پسرک ده ساله‌ای شروع می‌شه که آماده‌اس یه مرد بشه، و به پسرک ده‌ونیم ساله‌ای ختم می‌شه که ماموریتش انجام دادن اون چیزیه که در توان داره. 
دیالوگی هست که می‌گه: زندگی یه هدیه‌اس، باید جشن گرفتش. باید برقصیم تا به خدا نشون بدیم قدردان زندگی‌مون و زنده بودنیم. 

اوایل فیلم اتفاقی می‌افته که منو یاد جمله‌ای از تیریون لنیستر انداخت با این مضمون که اگه لقبی بهت دادن، تصاحبش کن. مثل یه سپر بپوشش تا دیگه آزارت نده. قصه‌ی جوجو خرگوشه هم یه‌جورایی همینه، مهندسی مع اون‌چه که بهش منصوب شدی. 

 Jojo Rabbit - 2019 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 1h 48m - IMDb: 8/10 | فیلم‌بازی

• ملال دقیقاً به چه معناست؟‌ ملال وضعیت عمیقاً نامطلوبی است برای انگیزشی که نشده: در وضعیتی، به‌جای نومیدشدن برانگیخته می‌شویم، اما بنابه هر دلیلی این برانگیختگیِ ما بی‌پاسخ می‌ماند و جهتی پیدا نمی‌کند. این دلیل شاید درونی باشد -اغلب نبود تخیل، انگیزه یا تمرکز- یا بیرونی: مثل اینکه فرصت یا انگیزه‌های محیطی وجود نداشته باشد. دوست داریم کاری دل‌نشین انجام دهیم اما می‌بینیم نمی‌توانیم، و مهم‌تر اینکه با افزایش آگاهی از این ناتوانی سرخورده می‌شویم.
انسان‌ها، وقتی ملول می‌شوند، شکنجه می‌شوند. نداشتن قدرت کنترل یا آزادی است که ملال را ایجاد یا تشدید می‌کند و تجهیزات ذهنی -یعنی منابع، تجربیات و نظم- برای تخفیف ملال لازم است. چیزی که اوضاع را بدتر می‌کند این است که کنترلی بر اوضاع نداریم، شرایط ناگزیر و پیش‌بینی‌ناپذیر است. 

• دفعۀ بعدی که در یک موقعیت ملال‌انگیز گیر افتادید،‌ به‌جای اینکه مثل همیشه مدام از آن اجتناب کنید،‌ خود را در آن غرق کنید. اگر حس می‌کنید این خواستۀ خیلی بزرگی است، استاد ‌ذن،‌ تیک نات هان، تنها با افزودن واژۀ‌ «مدیتیشن»‌ به هر کاری که برایتان ملال‌انگیز است، از شما حمایت می‌کند، برای مثال «مدیتیشن ایستادن در صف».

به گفتۀ نویسندۀ بریتانیایی قرن هجده، ساموئل جانسون، «با مطالعۀ چیزهای کوچک است که می‌آموزیم تا حد ممکن از بدبختی خود بکاهیم و بر خوشبختی‌مان بیفزاییم». [برگرفته از این مقاله‌ی ترجمان]

هرچقدر زمان می‌گذره، تصویر پیش روم بیش‌تر از ابهام درمی‌آد. راهی که یه زمانی محو بود و گنگ، داره طرح مشخصی می‌گیره و خودش رو بهم نشون می‌ده. خوانش این مسیر، تفسیر و تعقیب نشونه‌هاست و جلو رفتنی منزل به منزل. 

سرآغازها به من انگیزه می‌دن؛ برای خوب شدن حالم، نیاز دارم که چیزای تازه‌ای یاد بگیرم و روش‌های جدید رو امتحان کنم. فهمیدم که ددلاینی برای زندگی وجود نداره و نباید خودم رو تحت فشارِ زمان بذارم. بیش از پیش ایمان آوردم که من آدمِ دلانه‌های خویشم و جز این ضرورتی نیست. تصویر کلی رو نباید گم کرد؛ پیچ‌وخم‌ها فقط بخشی از مسیرن، اجازه نده افق بسته‌ی سراشیبی‌ها دیدت رو محدود کنن. و مهم‌تر از هر چیز، آشتی با خویشتنه؛ اولویت قرار دادن خودت، خودی که تنها همراهت توی مسیر زندگیه.

و در نهایت، از اتفاقات خوشایند امسال آشناییم با مث و رانر بود؛ شخصیت‌هایی الهام‌بخش که می‌تونن ایده و انگیزه‌ای نو بسازن.
| سلام  سالگی |

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

سئو سایت و وبلاگ دفتر خدمات کامپیوتری "طرح نو" آلارد تبیان منبع کویل دار پیشرفت در سایه گام دوم انقلاب app dressyin لوگو طراحی contnet marketing وبلاگ معین عبدالمحمدی